فقر، یک پدیدهی ذهنیتی و فرهنگی است!
18 تیر, 1402کاویان کامدین
در تاریخ تمدن، یکی از بزرگترین محرکهای جنبشها، خیزشها، قیامها و انقلابهای باستانی و معاصر، همیشه «فقر» بوده! فقر نقشی اساسی در به تحرک در آوردن جوامع انسانی علیه قدرتهای الیت سلطهگر ایفا نموده است و همیشه علتی اساسی برای شورش و انقلاب بوده است. حتی یکی از پایهای ترین دلایل انقلاب فرانسه، شکاف طبقاتی و «فقر» بود که مردم را علیه نظام منارشی لویی شانزدهم شوراند. همچنین یکی از دینامیکهای انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه همانا «فقر» بود. در تاریخ ایران نیز میتوان به خیزش مزدکیان، خرمدینان، جنبش مشروطهخواهی در ایران و حتی انقلاب خلقها در ۱۳۵۷ هم اشاره نمود که «فقر» یکی از اساسیترین دینامیکهای محرک مردمی علیه قدرتهای آن دوران بود.
از نظر علمی هرکجا که «فقر» حضور پر رنگ داشته باشد، میتوان در آنجا عناصر «انباشته سرمایه»، «شکاف طبقاتی»، «انحصارگری دینی»، «انحصار فرهنگی» و تمام عناصر «انحطاط» مناسبات اجتماعی را یافت. حضور فقر در یک جامعه نشان از مناسبات ناهنجار قدرت حاکم با کل جامعه را دارد. به دیگر سخن وجود فقر به معنای «بیدادگری» است! و هر قدرت حاکم بر جامعه سعی دارد این وضعیت را به نحوی توجیه نماید. در زمانهای قدیم فقر به شیوهی اسطورهای و دینی توجیه میشد و حتی در برخی از جوامع باستان در شکوه زندگی کردن خدا-شاهان و حاکمان جامعه، با شور و شوق بزرگی از طرف جامعهی تحسین و ستایش میشد. چون از نظر این گونه جوامع مهم نبود که خود در ذلت و فقر زندگی کنند، مهم این بود که خشم خدایان را علیه خویش نشورانند و بتوانند دل خدایان را با تقدیم تمام بود و نبودشان به خدایان، به دست بیاورند. قربانی کردن فرزند برای خدایان، یکی از نمادهای این نحوهی نگرش در اعماق تاریخ است که با سنت ابراهیمی نکوهش و از هم فرومیپاشد.
عموما ادیان توحیدی با ارائه نگرشها و باورداشتهای «تقدیرگرایانه» نسبت به «حیات اجتماعی» و گذرا بودن آن، بیشتر برای «حیات اخروی» ارزش قائلاند و با گذرا خواندن این جهان به نوعی موجب گشتهاند تا فاصله میان «ستم» و «فقر» مبهم گردد. تقدیر الهی در عادی انگاری پدیدهی «فقر» که مولد آن قدرتهای سیاسی این جهانی هستند نه خود «تقدیر الهی»، نقش بزرگی ایفا نموده است. توکل به خدا در اسلام به معنی آن است که بنده خدا، خدا را وکیل در امر خود قرار کرده است. شخصی که بر خدا توکل کرده، کارهای خود را به خدا حواله کرده و از هر عامل دیگری در امور خود دوری میجوید. شخص توکل کننده را «متوکل» مینامند. شصخص متوکل تنها به خدا وابسته است و او را اساس اعمال میداند.
بنابر این از نظر روانشناسی و جامعهشناسی، انسان برای هر کاری که خارج از توان و قدرت خویش پنداشته است، آنرا موکول به خدا کرده است. حتی با این نحوهی نگرش و اندیشه، جوامع در مقابل قدرتهای سیاسی زمانه دست از حقوق انسانی خویش کشیدهاند، حیات ذلتبار خویش را پذیرفتهاند و حتی اگر ملتفت بر این بوده باشند که این شرایط حیات مادی آنان ناشی از خدا نیست و به دلیل انحصارگریهای قدرتهای سیاسی میباشد نیز، باز این نگرش نیرومند موجب گشته تا پس گرفتن «حقشان» را به تقدیر الهی بسپارند و خویش جویندهی حق و حقوقشان نباشند که بنیآدم علت آن شده است و نه خالق هستی!
برای همین در جوامع شرقی و به خصوص در میان ملل و فرهنگهای مختلف ایران، باور به «تقدیر الهی» بسیار نیرومند است و این در توجیه «پدیدهی فقر» نقش بسیار پررنگی را ایفا نموده است. قدرتهای سیاسی نیز از این وجه دینی با تمام قدرت در راستای اهداف سیاسی و انحصاری خویش [سوء] استفاده نمودهاند. به عنوان مثال در زمانی که تازه خشک شدن دریاچهی ارومیه به گفتمان داغی در افکار عمومی ایران بدل شده بود، یک روحانی جلوه رسانهها ایستاد و گفت: با کار خدا نمیشه کاری کرد، این تقدیر الهی است!
این سخن در قرن بیست یکم و در عصر اوج پیشرفت دانش، اطلاعات و ارتباطات گفته شده است.
در جهان سرمایهداری و جوامعی که ذهنیتهای علمی بر آنان غلبه دارند نیز، روایاتی جهت «توجیه» فقر اجتماعی از طرف قدرتهای سیاسی ارائه میشوند. حتی جوامعی که فرم ذهنیتی علمی بیشتر بر آنان تاثیرگذار است، این روایات دینی با مضمون علمی بیشتر رواج دارند. مکتب لیبرالیسم به این فرضیه باور دارد: خلایق، هرچه لایق!
یعنی وضعیت هر فرد در جامعه، نتیجه عملکرد خود اوست؛ اگر ثروتمند است، خوب، این به علت تلاش و کوششی است که انجام داده. اگر هم در فقر به سر میبرد، خوب، باز این حق اوست، چرا که برای ثروتمند شدن تلاش و کوشش کافی به خرج نداده است. لیبرالیسم هیچ وقت علت انباشت سرمایه، سرمایهداری «دزدی قانونی» را از جامعه و با توسل به خشونتهای سیاسی، ایدئولوژیکی و دستگاهای رسانهای و انحصارگری، معرفی نمیکند. انتظار هم نمیرود که این کار را انجام بدهد. زیرا این عمل با فلسفه وجوداش در تضاد است. همچنین علت در فقر بسر بردن جوامع را نیز در ارتباط با خشونت و دزدی نظام سرمایهداری و سرمایهداران بر جوامع تفسیر نمیکند.
در نتیجه به صورت ایدئولوژیک علل «فقر» به گونههای مختلفی توجیه میشوند و به نوعی تلاش میشود تا انسانها و جوامع بشری به وضعیت خویش اعتراض نکنند و به عنوان یک شرایط سیاسی و اجتماعی «فقر» را بپذیرند!
در اینجاست که فقر از یک پدیدهی صرفا «مادی و اقتصادی» بیشتر پا پیش میکشد و به یک «عقیده» و باورداشت ایدئولوژیکی تبدیل میشود. در دهههای ۶۰-۷۰ میلادی شرایط اقتصادی رنگینپوستان آمریکا و تفاوت چشمگیری که با سفیدپوستان آمریکای داشتند، با رنگ پوست، نژاد و تاریخ رنگینپوستان آفریفای تبار در آمریکا توجیه میشد. از دیدگاه جامعهی تبعیضگرا و نژادپرست، این تبعیض و تفاوت باید به عنوان تفاوت میان «سفیدپوستان با رنگینپوستان» قابل قبول و پذیرفته میشد. قیام و طغیان جنبش حقوق مدنی آمریکاییهای آفریقاییتبار به رهبری مارتین لوتر کینگ، عدم پذیرش این واقعیت ایدئولوژیک و سیاسی بود که نهایتا نیز به نتیجههای نسبی در آمریکا رسید.
حداقل در جهان امروزین، میتوان با تاکید گفت که فقر نه یک تقدیر الهی است و نه چیزی در رابطه با توانایی و استعداد بشر! بلکه فقر در نتیجهی انحصارهای به وجود میآید که دولتها، شرکتهای خصوصی و قشرهای نخبه بر جوامع اعمال میکنند. پدیدهای است که ما را با آن «خو» میدهند. ذهن و روح مان را با آن عادت میدهند و در نتیجه «فقر اقتصادی» به مرور زمان به «فقر ذهنیتی و فرهنگی» مبدل میگردد. احساس بیچارگی، درماندگی، بنبست روحی فقط و فقط نتیجهی این نحوه «اندیشه و احساس» از فقر میباشد. هنگامی که یک انسان به دلیل فقر احساس بیچارگی و درماندگی کند، به انسان منفعل و بیاراده تبدیل میشود که به تقدیر خویش رازی شده و هیچ عکس اعملی از خود نشان نمیدهد. در این معنا پذیرش «فقر»، درماندگی و بیچارگی از «اعمال» خود آن بر یک جامعه ذلتبارتر و غیر اخلاقیتر است. چون جهان هستی هیچ انسانی را به عنوان انسان «برتر» و انسان «فقیر» خلق نکرده است. پس تحسین و ستایش «فقر» حتی به عنوان نماد مظلومیت و حقانیت نیز، از منظر انسانی کار چندان اخلاقی نیست. نباید یک انسان با فضایل اخلاقی هیچ وقت و تحت هیچ شرایطی، فقر را بپذیرد و آنرا ستایش کند.
اعمال فقر بر یک جامعه و حتی میتوان استدلال کرد در سطح جهانی، به معنی قبولاندن «ذلت» و افت اخلاقی به وجدان انسانیت است، اما در مقابل پذیرش آن نیز، به هر دلیلی که باشد نشان از همان ذلت و افت اخلاق اجتماعی و انسانی را دارد. یک جامعهی سالم هیچ گاه فقر را درونی نمیکند، آنرا نمیپذیرد و با علل و مولدین آن به جنگ و ستیز بر میخیزد. این یکی از الزامات اخلاقی انسان خردمند و با فضیلت است. در غیر این صورت «انسان بودن» آن جامعه به چالش کشیده خواهد شد. شکاف طبقاتی، صرفا یک شکاف اقتصادی میان طبقات مرفه و طبقات نامرفه نیست، این شکاف که سرمشا آن را میتوان «اندیشه و احساس» برشمرد، با مرور زمان در حوزههای آموزش، فرهنگ و سایر حوزههای حیات اجتماعی مجلل میگردد. حتی شهرها به قسمتهای حومهنشین [پایینشهریها] و قسمتهای مرکزنشین [بالاشهریها] تقسیم میگردد و این در حالیکه یک تضاد اقتصادی است، در عین حال موجب به وجود آمدن دو فرهنگ متفاوت میشود که هر یک نوع فرهنگ خاص خود را پذیرفته و با آن کنار میآیند. یعنی فرهنگ طبقات مرفه جامعه با فرهنگ طبقات نامرفه!
از این منظر فقر صرفا نشان از فقر اقتصادی نیست و یا اینکه صرفا یک پدیدهی اقتصادی نیست، بلکه دارای جنبههای ذهنیتی و فرهنگی است و زمانیکه این پدیده «ذهنیتی و فرهنگی» گردد، به صورت زنجیروار افتهای اخلاقی و انسانی هم در آن جامعه همهگیر و عادی میشوند.
در جامعه و میان ملل مختلف ایران یک فقر اقتصادی و معیشتی جدی وجود دارد، مسبب و مولد این وضعیت رژیم و دولت است. دولت و رژیم به عنوان دستگاهای انحصار، جامعه را در وضعیت «فقر همهگیر» قرار داده است. اما جهت توجیه این وضعیت به استدلالات ایدئولوژیک و سیاسی پناه میآورد. به عنوان مثال یکی از بزرگترین و موثرترین استدلالات رژیم، تحریمهای غرب و آمریکاست که بر ایران تحمیل میشود. رژیم به عنوان یک استدلال توجیه وضعیت از این مورد استفاده میکند، اما دلایل تحریمها را درست و واقعبینانه شرح نمیکند. این تحریمها را به صورتی کلیگویانه «دشمنی با اسلام» عنوان میکند. حال اینکه واقعیت این نیست. حقیقت این است که یک جنگ سود و سرمایه میان «نظام سرمایهداری جهانی و نظام سرمایهداری دولتی در ایران» وجود دارد. هیچ کدام نیز دغدغهای ندارند که وضعیت معیشتی و اقتصادی اجتماعی از چه قرار است، نظام جهانی برای دست یافتن به منابع سرمایهی ایران به دشمنی با رژیم حاکم میپردازد و رژیم حاکم نیز جهت اینکه تمام منابع ملی ایران را از دست ندهد و همچنان در انحصار خویش (به عنوان رژیم و دولت) نگهدارد، به استدلالات ایدئولوژیک پنهاه میجوید. در حالیکه این منافع چه در اختیار نظام جهانی سرمایهداری که به عنوان «سرمایهداری خصوصی» تعریف میگردد و چه در اختیار نظام «سرمایهداری دولت ایران» قرار داشته باشد، وضعیت مردم تغییر نخواهد کرد. فقر و حیات مشقتبار اجتماعی همچنان ادامه خواهد داشت. جنگ این طرفند، رفاه و رسیدگی به مسائل اجتماعی نبوده و نیست. این مراکز قدرت، جنگشان بر سر در اختیار قرار گرفتن هر چه بیشتر «منابع انحصار» است. در این صورت جنگ در اختیار گرفتن منابع مالی و اقتصادی در این قدرتها به جنگی ایدئولوژیکی-سیاسی مبدل میگردد. رژیم حاکم بر ایران، نظام سرمایهداری جهانی را به استکبار، اشغالگری، زورگویی و دشمن اسلام متهم میکند و در مقابل نظام سرمایهداری جهانی نیز رژیم را به دیکتاتوری، ضد حقوق بشر، دشمن مردمسالاری و حامی تروریسم در خاورمیانه متهم میسازد. حال اینکه زیر این اتهامات ایدئولوژیک یک جنگ تمام عیار «در اختیار گرفتن منابع مالی و اقتصادی» وجود دارد و این جنگ تبلیغاتی و ایدئولوژیک، چیزی نیست جز بازتاب جنگی که پنهانی در جریان میباشد.
حال با این شرح حال میخواهیم نظریه و نگرش جناحهای را به چالش بکشیم که وضعیت جوامع ایران را یک «معضل اقتصادی» تقلی میکنند و در تلاشاند تا افت اخلاقی رژیم و نظام حاکم را [هم در سطح جهانی و هم در سطح ایران] به عنوان مسائل اقتصادی تفسیر و به همه بقبولانند. با نگرش تقلیلگریانه و معرفی مسائل انباشته شدهی چند هزار سالهی تمدن به عنوان «مسائل و مشکلات اقتصادی»، میخواهند جامعه را در شرایطی قرار دهند تا این وضعیت را بپذیرد و مسائل سیاسی، اخلاقی، آزادی، فرهنگی و انسانیشان را نادیده بگیرند و تعریفی صرفا «اقتصادی» از حیات به فنا رفتهیشان توسط قدرت سیاسی داشته باشند. بدون شک این رویکردی در راستای آفریدن «جامعهی غیرسیاسی» و نادیدهگیری ارادهی جامعهی انسانی در ایران است. آنانی که فقر را شایستهی جوامع و انسان میدانند، همانانی هستند که شوکت و شکوه حیات مادی را در ورای این فقر، برازندهی خویش میپندارند. اما جوامع دمکراتیک نه فقر را شایستهی خویش میپندارند و نه شوکت و شکوه را برازندهی یک مشت سرمایهدار بومی-جهانی میدانند. زیرا هرکجا فقر است، در آنجا انحصارگری، فساد، اختلاس، غارت اموال سرمایهی اجتماعی و ذلت اخلاقی وجود دارد! پس شعار ما این است: فقر را شایستهی خویش نپندارید، زیرا فقر شایستهی نوع انسان نیست…