بە بیراهە بردن انقلاب

29 اردیبهشت, 1402

هیمن ارموی

پس از خیزش‌ها و انقلاب «زن، زندگی، آزادی»، باری دیگر مبحث «انقلاب» گرم شد و گفتگوها حول و حوش آن هرچه مطرح گشتند. خلق به پا خواسته و آن‌ها که در دوردست‌ها چشم به خیزش‌ها دوخته بودند و رژیم و طرفدارانش و در کل افکار عمومی جهان به دنبال این پرسش گشت که آلترناتیو و بدیل رژیم کنونی چه خواهد بود. افکارهای خفته در گوشه‌ای مجددا فرصت یافتند که سر برآورند، گفتمان‌های مدعی ارائه‌ی راه‌حل آغاز به سخن نموده و در کنار آن و از نو مباحث (بخوانید نگرانی‌های) «تعیین تکلیف» و «موج‌سواری» مطرح گردیدند. از طرفی خلقی بپا خاسته بود که از فشارها و تنگناهای رژیم ستمگر و تمامیت‌خواه به تنگ آمده و اعمالش از ظلم و ستمگری فراتر رفته و می‌رود که نفس از جامعه ببُرَد و از طرف دیگر نیروهای سیاسی خارج از کشور که کمتر بصورت ملموس ستم‌های مسبب خیزش را چشیده بودند وارد میدان «دادخواهی» شده و هرکدام سعی کرد تا خویش را نشان داده و «راه‌حلی» را ارائه دهد. چندی نگذشت که نیروهای راست‌گرا که آشکارا و یا غیرمستقیم طرفدار مرکزگرایی بودند، با پشتیبانی مالی و رسانه‌ای خارجی سعی در «مصادره» انقلاب نمودند. این نیروها که در بحران شدید نبود اعضای مقبول جامعه بودند، به سلیبریتی‌ها و چهره‌های رسانه‌ای و سینمایی روی آورده و با یک بازی تقریبا کُمیک و به همان نسبت – و بویژه در رابطه با وضع اپوزیسیون- تراژیک، فضای مبارزاتی را به انحراف کشانده و هرچند این امر آنگونه که تصور می‌نمودند مورد توجه خیزش‌گران نبود، اما در فضای رسانه‌ای توجه‌ها بیشتر از خود خیزش و انقلاب، به آن‌ها معطوف گردید. اینجا بود که بحث انقلاب و راه‌حل و آلترناتیو هرچه اذهان را به خود مشغول نمود. خیزش ِ تقریبا بدون رهبری مردم زیر فشار زندگی و فصل سرما و حملات رژیم از نظر شکل و فرم تغییر یافت. هرچند اشکال مخالفت دسته‌جمعی و تظاهرات‌ها اندکی رو به کاهش نهاد اما اعتراضات به اشکال مختلف ادامه یافتند. دیگر این امری مسلم شد که خلق کل نظام را رَد نموده و همه‌ی آن را به چالش کشیده‌اند. رژیم بر خود لرزید و اندکی نیز فروپاشید. در این فضا بود که مباحث خارج از کشوری بیشتر مطرح گردیدند. تمامی این‌ها موضوعاتی هستند که باید بصورت ریز بدان پرداخت ولی در اینجا مقصود ما بیان وضعیت رژیم و واکنش‌های آن نیست، همچنین بر آن نیستیم تا به دستاوردهای خیزش و انقلاب بپردازیم. هدف اصلی در این مقال، پرداختن به مبحث «به بیراهه کشاندن، از راه بدر کردن و تحریف انقلاب» است.
انقلاب‌ها عموما بعنوان عصیان و شورش علیه موضع قدرت، ایجاد دگرگونی در ساختار قدرت و مدیریت جامعه و سرنگونی یک حُکم و برقراری نظمی نوین تعریف می‌گردند. «فردای پس از انقلاب» نیز دورانی است که آلترناتیو و جایگزین انقلاب شکل می‌گیرد. در همین فرداها نیز بسیار دیده شده که «انقلاب فرزندان خود را می‌خورد» و این درد عمیق همچون شبحی بر سر بسیاری از انقلاب‌ها در حال جولان است. هم آن است که ترس از انقلاب را ایجاد کرده و در عین حال امر کنش انقلابی را زیر سؤال می‌بَرَد که: آیا انقلاب ارزش آن را دارد که در راهش هزینه دهیم؟
قطعا انقلاب فرزندان خود را نمی‌خورد. زیرا آنگاه که «پس از انقلاب» فاعلی مشغول خوردن است، آن فاعل دیگر انقلاب نیست!‌ انقلاب صورت گرفته و نظمی و رژیمی بوجود آمده و آن رژیم اگر فرزندان خود را بخورَد، دیگر «انقلاب» نیست! آن موضع قدرتی است که در نتیجه‌ی انقلاب زمام امور را در دست گرفته است! موضع قدرتی که از خلأ قدرت ناشی از دوران انقلابی سود برده و بر اریکه‌ی قدرت نشسته و یا تغییر مسیر داده و یا تحریف شده است! از راه بدر شده است! به بیراهه کشیده شده است! پس تکلیف چیست؟ اگر قرار است تا پس از هر انقلابی، موضع قدرتی شکل بگیرد که آن موضع قدرت به خورنده‌ی فرزندان انقلاب تبدیل شود، چه لزومی دارد که انقلاب صورت داد؟ نکته در اینجاست! نحله‌های فکری آنارشیستی بیش از صد سال است که این امر را برجسته کرده و در پی نفی هرگونه موضع قدرتی برآمده‌اند. اما آن‌ها نیز نقص بزرگی را بی‌جواب باقی گذاشته‌اند و آن این که آلترناتیوی جهت خلأ ناشی از نبود نظم حاکم ارائه نداده‌اند. راه‌حل مقابله با خوردن فرزندان (بخوانید کل طبیعت و جامعه) از طرف موضع قدرت جدیدِ بر سر کار آمده‌ی بعد از خیزش‌ها چیست؟ در یک شرایط انقلابی که نمی‌توان به رژیم ستمگر موجود رضایت نشان داد و خطر بوجود آمدن رژیم جدیدی نیز وجود دارد که تداوم‌گر سنت سلطه‌گر و ستمگر همان رژیم قبلی باشد، چاره چیست؟ این سخن که «ایرانیان می‌دانند که چه نمی‌خواهند، اما نمی‌دانند که چه می‌خواهند» نیز نشانی از همان مخمصه است! در واقع مردم می‌دانند که چه نمی‌خواهند! ظلم نمی‌خواهند، ستمگری نمی‌خواهند، فشار نمی‌خواهند و هر نوع فشار و سرکوبی را نمی‌خواهند. اما آیا نمی‌دانند که چه می‌خواهند؟ البته که آن را هم می‌دانند: عدالت و مساوات و آزادی و رفاه و خوشبختی می‌خواهند! پس چرا آن سخن باب شده؟‌ دلیل اصلی آن این است که مردم نتوانسته‌اند تعریفی از یک نظام را ارائه دهند که ظرفیت و پتانسیل برآوردن خواسته‌ها و طلب‌های آنان را داشته باشد! یعنی توان تعریف نظامی را نشان نداده‌اند که این خواسته‌ها و مطالباتشان را بجای آوَرَد. این است آن چالشی که به غلط و یا بصورت نادقیق اینگونه بیان شده که «مردم نمی‌دانند که چه می‌خواهند» و این تنها نقصی مختص به مردم ایران نیست! تمامی خلق‌ها دچار این چالش شده‌اند! هنگامی که موضع قدرت ظالمی را از اریکه‌ی قدرت به زیر کشیده‌اند، بجایش تختی دیگر را برای گروهی و یا شخصی و یا خانواده‌ای فراهم آورده‌اند که باز به مصداق روز از نو، روزی از نو، به تداوم‌گر سنت ظلم و ستم ماقبل خویش تبدیل شده. پروسه‌ی تبدیل موضع قدرت جدید به قدرت ستمگر گاه سریع و گاه اندکی آهسته‌تر بوده اما قطعا در همان مسیر بوده و به برقراری نظم ستمگر منجر شده است. این چالش اساسی هر انقلاب و خیزشی است که در طول تاریخ روی داده است! این اولین و بنیادی‌ترین و تقریبا شامل‌ترین مقوله در به بیراهه کشاندن یک انقلاب است: طرح یک موضع قدرت بصورت آلترناتیو موضع قدرت ستمگر.
تمامی انقلاب‌ها به ورطه‌ی راه‌حل مهلکِ ایجاد موضع قدرتی نوین درافتاده‌اند. سرشت قدرت، متمایل به فزایندگی و تمامیت‌خواهی و بیشتر‌خواهی است. رهبر آپو می‌گوید «اگر تاج قدرت را بر سر دموکرات‌ترین انسان بگذارید، طی بیست و چهار ساعت تبدیل به یک دیکتاتور خواهد شد!» یعنی تمامی انسان‌ها حتی زنان نیز که به اقتضای دوران تاریخی سرشتی انسانی‌تر نسبت به مردان دارند نیز از ویژگی قدرت در امان نیستند. اینگونه انقلاب‌ها به بیراهه کشیده شده، آن را به ابزاری تبدیل کرده که اریکه‌ی قدرت را از دست کسان و یا گروهی درآورده و به دست کسانی دیگر می‌سپارد. می‌بینیم که این مسئله‌ی اساسی چگونه تمامی دوران تاریخ را تحت تأثیر قرار داده است.
اکثر انقلاب‌های بزرگ اینگونه دچار تحریف گشته‌اند. پس از تثبیت قدرت در تمدن اسلامی، و دقیقا بعد از وفات پیامبر اسلام، کشمکش بر سر دوگانه‌ی اقتدار و دموکراسی صورت گرفته است. نقل است که جنازه‌ی پیامبر اسلام تا زمان تعیین خلیفه بر زمین باقی ماند و تا کشمکش به نتیجه نرسید، جنازه همچنان به خاک سپرده نشده بود! در اینجا بود که مسیر اسلام بسوی شکل گرفتن بصورت یک قدرت و اقتدار نوین کاملا رقم خورد و با آغاز دوران اموی میخ آخر بر تابوت اسلام بعنوان یک جنبش زده شد و کاملا بصورت یک موضع قدرت فرادست تبدیل گشت. شکی نیست که بذر این قدرت‌طلبی در سرشت ایدئولوژیک آن وجود داشت که به آن سرنوشت محکوم شد ولی شانس سیر بسوی برقراری یک رژیم مردمی نیز در آن وجود داشت و این شانس کاملا از بین رفت! با ورود ایرانیان آشنا به قدرت و اصول آن به دستگاه خلافت و کمک به وضع دیوان‌سالاری مدیریتی آن، سنت اقتدار ایرانی و نظام خسروانی پارسی نیز به درون‌مایه‌ی حکومت اسلامی افزوده شد و دستگاهی شکل گرفت که تفاوتی ماهوی با امپراطوری‌های ماقبل خویش نداشت. تنها تفاوت در زبان و ریشه‌ی اتنیکی سردمداران آن بود. یکی پارسی بود و این یکی عرب! و ستمدیدگان همچون دوران قبل در جایگاه خویش باقی ماندند و ستمگران بر منش خویش بردوام!
در انقلاب فرانسه این کشمکش بصورتی دیگر رقم خورد. گیوتین به مظهر جنگ قدرت تبدیل گشت. انقلابیون دیروز با افتادن به ورطه‌ی قدرت و بازی‌های اقتدارگرایانه دست به حذف یکدیگر زده و روبسپیر که حکم گردن زدن نزدیک‌ترین رفیق خویش دانتون را صادر کرده بود، در آخر خود طعمه‌ی گیوتین گشت و آنان که بر انقلاب فرانسه واقفند می‌دانند که علی‌رغم گفتمان عظیمش در آن دوران، چگونه به ابزاری در دست کسانی تبدیل شد که بدتر از همه همان فرزندان انقلاب را خورد! دگرباره «ستمگران» و «ستمبران» همچون کاتاگوری‌های اساسی بر سر جای خویش باقی ماندند.
در انقلاب اکتبر روسیه نیز مسئله بر همان منوال بود. لنین که تئوریسین اساسی انقلاب بود، راه‌حلی برای دولت و اقتدار پیدا نکرد! به ورطه‌ی ایجاد دولتی مقتدر افتاد و یا عمرش کفاف نکرد تا از آن گذار نماید! زیرا مشخص بود که از وضعیت راضی نیست! او یک نابغه بود، اما عمرش کفاف آن را نکرد تا با توجه به نتایج به دست آمده بتواند راه‌حلی را پیدا کند و اینگونه راه بر اقدامات استالین گشوده شد که یکی از توتالیترترین دیکتاتوری‌ها را بنیان نهاد. و صد البته «دیکتاتوری» مورد هدف بود: دیکتاتوری پرولتاریا! آیا می‌توان انتظار داشت که یک دیکتاتوری و یا یک دیکتاتور «فرزندان» انقلاب را نخورد؟ البته که داشتن چنین انتظاری به هیچ وجه معقول نبود و نیست! یعنی آن انقلاب نیز به ورطه‌ی «فرزندخوری» (بخوانید مردم‌خوری، جامعه‌خوری، تنوع‌خوری و ….) دچار شد.
ذکر این نمونه‌ها برای توضیحی بیشتر در مورد مسئله‌ی مورد نظر ما بود: معضل فردای پس از انقلاب!
انقلاب‌های دیگری را نیز می‌توان که گاها انقلابیون آن بسیار مقاومت کردند که دچار این وضعیت نگردند اما همگی مقهور قدرت و اریکه‌ی فرادست گشتند. انقلاب‌ها دچار این چالش هستند، جملگی به ورطه‌ی قدرت طلبی افتاده‌اند و قادر به مقاومت در برابر جذابیت «تشکیل دولت» نگشته‌اند، تشکیل دولت همان و افتادن به درون سیاه‌چاله‌ی قدرت و اقتدار همان! از همان لحظه است که دیگر چیزی از «انقلاب» باقی نمی‌ماند! این خطری است که متوجه تمامی انقلاب‌ها بوده و راه‌حل آن نیز ارائه‌ی مدل و رژیمی «نامتمرکز»، «بی‌جنسیت»، «طبیعی و همخوان با طبیعت و اکولوژی» و «آزادی‌خواه» از جوانب مسئلەی زنان، مذهبی، ملی و زبانی و تمامی انواع تکثرهاست! این چالش و مسئله و معضل اکنون در خیزش و انقلاب نوین مردم ایران مطرح است.
یکی از چالش‌های عمده‌ی دیگر که انقلاب‌ها را دچار تحریف نموده، مردسالاری است! تمامی رژیم‌های خودکامه و ستمگر مردسالار بوده‌اند. این شاخصه‌ی اصلی نظام‌هایی است که از ابتدای تمدن تا کنون بوجود آمده‌اند. شاخصه‌ی اصلی خود تمدن (شهر-دولت-طبقه) مردسالاری است. یعنی تحریف اساسی و بنیادین در آن صورت گرفته بود: حذف زنان از جایگاه برابر با مردان! هنگامی که پس از هر انقلابی، نظم نوینی و حکم نوینی و موضع قدرت نوینی تشکیل می‌شود، اگر چالش بنیادین تبعیض جنسیتی را حل ننموده باشد، بصورت اتوماتیک دچار تحریف شده محسوب می‌گردد، معیوب به شمار می‌آید و نمی‌توان از ان انتظار طی طریقی سالم را نمود و امید داشت که پیشرفت (از نظر کیفی در مورد آزادی) بوجود بیاورد! تاکنون پس از هیچ انقلابی، چالش جنسیتی حل نشده است! گاها وضعیت زنان «بهتر از قبل» شده اما هیچگاه بصورت ریشه‌ای حتی تعریف هم نشده، چه برسد به چاره‌یابی و حل آن! این چالش، بنیاد چالش اولی نیز هست! اگر مردسالاری نبود، «مدیریت» جامعه بصورت «دولت» شکل نمی‌گرفت. نوع انسان میلیون‌ها سال بدون دولت و بصورت طبیعی و با شیوه‌ی مدیریتی مادرسالارانه زندگی کرد و نه‌تنها هیچ معضلی پیش نیامد، بلکه بسیار هم منطبق بر طبیعت و هماهنگ با آن زندگی کرد. دوران تمدن که مترادف شهر-طبقه و دولت است و مضمون آن مردسالاری است، تنها دو درصد دوران حیات بشری محسوب می‌گردد. یعنی هنگامی که دوران فرهنگ مادری و زن-الهگی افول کرد و مردسالاری برجسته شد، «دولت» شکل معضل‌دار کنونی را بخود گرفت. چالش جنسیتی بدون شک پایه و اساس تمامی چالش‌های امروزین بشری است. این چالش که دارای ابعاد عظیمی است و امروز بیش از پیش تبیین گشته و در حوزه‌ی راهکار آن می‌توان گفت که با «ایدئولوژی آزادی زنان» و «ژنئولوژی» گامی بزرگ به پیش برداشته است، هم‌اکنون با تمامی قدرت در خیزش و انقلاب مردم ایران مطرح شده و به تم اصلی شعار انقلاب یعنی «ژن ژیان آزادی» تبدیل گشته است. چالش مذکور که در انقلاب نوین مردم ایران قویا مطرح گشته، اکنون با آزمونی بزرگ روبروست که مرتبط با تمامی جهان و حتی تاریخ است! اگر گفتمان مطرح در مضمون این شعار در انقلاب ایران به پیروزی برسد، بدون شک نقطه عطفی تاریخی محسوب خواهد شد و تاریخ را زیر و رو خواهد نمود و از این نظر به بزرگ‌ترین انقلاب دوران تاریخ اجتماعی تبدیل خواهد شد!
انقلاب کنونی مردم ایران با این دو چالش اساسی روبروست. «موج‌سواران» و «به کمین نشستگان» و «تشنگان به قدرت» در پی آن هستند تا این انقلاب را «مصادره» کرده و به میل خویش شکل دهند. گفتمان «ژن ژیان آزادی» به قیمت مبارزه‌ی تاریخی زنان، مبارزه‌ی عظیم و بسیار دشوار زنان کُرد و جنگ بی‌امان زنان کرد در برابر داعش و بازتاب آن در تمامی کردستان شکل گرفت، اما گفتمان «مرد، میهن، آبادی» در اتاق فکری جمعی قدرت‌طلب شکل گرفت که بخش اعظم زندگی‌شان یا در کشور در میان رفاه ناشی از ستمگری رژیم پیشین ایران گذشت و یا در کشورهای اروپایی و آمریکا. شاید این فاکتور به خودی خود بیانگر صحت یک گفتمان و سقم گفتمان دیگر نباشد، اما بدون شک فاقد معنا هم نیست و نشان می‌دهد که گفتمان ساختگی دوم فاقد پایگاهی مردمی است و به چشم «تحریف» به آن نگریسته می‌شود.
تلاش‌ها برای بازتعریف تحریف‌آمیز انقلاب نوین مردم ایران، خطری بزرگ است که دارای پس‌زمینه تاریخیِ ستمگرانه بوده و پشتیبان‌هایی جهانی نیز دارد. بازیگران صحنه‌ی قدرت جهانی به چشم نامطلوبی به این گفتمان نگاه نخواهند کرد، بلکه برای آنان منافع و همخوانی با منافع آنان حائز اهمیت است. بنابراین نیروهای انقلابی بیش از هر چیز باید در مقابل آن هشیار باشند. مسئله این نیست که گروهی در میان انقلاب شعاری را طرح کرده و اگر خوش‌بینانه به آن بنگریم، حق دارند و باید در برابر آن مسامحه به خرج داد، بلکه مسئله این است که گفتمانی در جهت مخالف انقلاب دیدگاه خویش را در قالب شعاری بر زبان آورده‌اند که باید در برابرش بسیار هشیار بود! این شعار حاوی همان دو چالشی است که روبروی انقلاب مردم ماست: مردسالاری و دولت‌سالاری!
جالب اینجاست که نیروهای مردسالار و دولت‌محور تمامی سعی خویش را نمودند تا انقلاب «ژن ژیان آزادی» را از طریق شعار از مضمون تهی نمایند. وقتی که قادر نشدند این کار را بکنند، بصورت ظریف‌تر وارد عمل شدند. به اصرار نام رسمی «مهسا» را بجای نام واقعیش «ژینا» برجسته نمودند. حتی نام منشوری را چنان تنظیم کردند که اختصار آن «مهسا» باشد! همان‌ها که به اصرار می‌گفتند باید شعار «ژن ژیان آزادی» را حفظ کرد، به آهستگی آن را کنار نهادند و با تلاشی ظریف انقلاب را «انقلاب ژینا» نامیدند. هرچند «ژینا» خود، سمبل انقلاب بود، اما به چه سببی به اصرار شعار «ژن ژیان آزادی» را محو کرده و «ژینا» را برجسته ساختند؟‌ آیا اگر نام ژینا برای‌شان مهم بود، نمی‌توانستند در کنار همان شعار، نام ژینا را نیز برجسته سازند؟ بر سرِ منشأ خود شعار نیز بسیار بحث و جدل صورت گرفت. صد البته که مضمون شعار بسیار مهم است! اما این نیز مهم است که پس‌زمینه و سرمنشأ آن کجاست؟ وگرنه همانند بازگویی مضحک فرح پهلوی که زن را با زایمان توضیح می‌داد، شعار از مضمون تهی می‌گردد!
همان مسئله برای نیروهای اپوزیسیون نیز مصداق داشت. «عبدالله مهتدی» در اولین توییت خود پس از انقلاب، شعار را هشتگ‌وار نوشته بود و وقتی متوجه شد که منشأ شعار کجاست و این امر مطرح شد که عبدالله مهتدی به پیرو خط آزادی زنان و پارادایم رهبر آپو تبدیل شده و به طنز آن را گوشزد نمودند، دیگر کار از کار گذشته بود و مهتدی قادر به پاک کردن آن نشد، زیرا دیگر ثبت شده و چه اسکرین‌شات‌ها که از آن گرفته نشده بود! او بعدها بصورتی آرام و ظریف سخنان و نوشته‌هایش را به «ژینا» تغییر داد و اهتمام بسیاری به خرج داد که «ژن ژیان آزادی» را بر زبان نراند! خالد عزیزی گامی آنسوتر دستپاچه شد و در برنامه‌ای که مجری خواست افتخار سرمنشأ شعار که از کردستان و افکار رهبر آپوست را یادآوری کرده و به نوعی ژستی را نسبت به خالد عزیزی روا دارد، او که سعی داشت چشمانش را از مجری و دوربین دور نگه دارد، گفت این شعار ربطی به اوجالان ندارد! «شعار هراسی» (بخوانید ژن‌هراسی، ژیان‌هراسی و آزادی‌هراسی) در سخنانش موج می‌زد!
در هر دو جبهه‌ی کُردی و ایرانی اَبَر سنتی می‌بینیم که چگونه از این شعار واهمه دارند و سعی دارند که انقلاب را به بیراهه بکشانند. این انقلاب اکنون هم معروض اهداف تحریف‌کننده‌ی نیروهای خارج‌نشین مخالف رژیم ایران است و هم مورد حملات رژیم ایران. قطعا اقدامات مخالف انقلاب بدان ضربه خواهند زد و این موردی طبیعی در سیر انقلاب است که باید آگاهانه و جسورانه به تقابل آن رفت. اما چیزی که بیش از همه باید مراقب آن بود، حفاظت از مضمون انقلاب است. چه اگر آن مضمون – چه در مورد زن‌محوری بودن و چه غیردولتی و نامتمرکز بودن- رعایت نشود، نمی‌توان نام آن را انقلاب گذاشت! اگر نهایت این خیزش تنها تغییر یک موضع قدرت و آمدن گروهی، حزبی و یا کسی دیگر باشد که آب به آسیاب همان نظام توتالیتر و متمرکز بریزد، قطعا انقلاب محسوب نخواهد شد و چند دهه‌ی دیگر از عمر کشور را نیز به هدر خواهد داد! برای به بیراهه نرفتن انقلاب و از راه بدر نشدن آن بایستی دو مسئله‌ی اساسی زن‌محوری و ایجاد ساختاری نامتمرکز اصل تغییر و انقلاب باشند! موارد دیگری همچون ایجاد مدیریت‌های بومی و آزادی زبان‌ها و آموزش و اقتصاد و غیره جملگی به این اصول اساسی وابسته هستند. در جایی که خطر ویرانی وجود دارد، نباید به فکر ایوان بود، بلکه باید به پای‌بست آن پرداخت و آن را پایدار کرد. در این صورت است که انقلاب «ژن ژیان آزادی» به اهداف عالی و بی‌نظیر خویش دست خواهد یافت و قطعا جهانی گشته و بر منطقه و به تبع آن کل جهان تأثیر خواهد گذاشت.
وظیفه‌ی جنبش آزادی‌خواه خلق کرد است که بعنوان دارندگان اصلی این شعار و جنبشی که در عمل و در نظام خویش به «ژن» (بعنوان پیشاهنگ و عنصر اصلی انقلاب)، به ژیان (بعنوان اصل اساسی انقلاب و متن آن و هدف آن) و به آزادی (بعنوان ایده‌ی اساسی و سرمشق انقلاب) پایبند است، به مبارزه‌ی فکری و گفتمانی در راه انقلاب پرداخته و با دوری از امور حاشیه‌ای به وظایف خویش در این برهه از انقلاب واقف گشته و بدان عمل نماید. جنبش آزادی‌خواه خلق کرد ظرفیت آن را دارد که تمامی مردمان و ملت‌های ایران و در رأس آنان زنان تمامی ملت‌ها را در چارچوب گفتمان اساسی و امروزین انقلاب گرد آورده و بزرگ‌ترین انقلاب تاریخ را چنان صورت دهد که مُهر اساسی بر مسیر پیشرفت انسانیت زده و راهگشای تحولاتی عظیم گردد. آنگاه قوی‌ترین انقلاب تاریخ خواهد شد، زیرا که راه را بر حل دشوارترین معضل یعنی معضل بردگی زنان خواهد گشود. مراقب باشیم تا این فرصت از دست انسانیت نرود!

پربیننندەترین‌های اخیر
آخرین‌ها بەروزرسانی‌ها

کودار (جامعــه ی دموکراتیــک و آزاد شرق كوردســتان)، نظامی کنفدرال اجتماعی مبتنی بر حق تعیین سرنوشت ملت‌ها به دست خودشان اســت. دموکراسی، آزادی زن و زندگی محیط‌زیست‌گرا را مبنا قرار می‌دهد. نظامی غیردولتی بوده و سازمان‌دهی اجتماعی‌سیاسی، فرهنگی و دموکراتیک جوامع را مبنا قرار می‌دهد.